با توجه به خواست کاربران مبنی برآشنایی بیشتر با خانواده مقام معظم رهبری، شرحی
مختصر پیرامون زندگی فرزندان ایشان مخصوصا فرزندان پسر معظم له خدمت شما ارائه می
گردد:
رهبر عالیقدر انقلاب، حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام
والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنهاى، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر
1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند.
ایشان در سال ازدواج کردند و اکنون دارای 6 فرزند هستند. نام خانوادگی همسر
ایشان«خجسته» است. نام دخترانشان بشری و هدی، و نام فرندان پسرشان سید مصطفی،
سیدمجتبی، سیدمسعود و سیدمیثم است. دو تن از فرزندان پسر ایشان 8 سال در جبهههای
جنگ ایران و عراق حضور داشتند
یکی از دختران ایشان همسر فرزند آیت الله محمدی گلپایگانی رئیس دفتر رهبری است و
دختر دیگر ایشان همسر فرزند آیت الله باقری کنی از علمای تهران است. سید مصطفی
فرزند بزرگ ایشان با دختر آیتالله خوشوقت ازدواج کرده است. سید مجتبی داماد دکتر
غلامعلی حداد عادل است. سید مسعود نیز با فرزند آیتالله خرازی و خواهر صادق خرازی
ازدواج کرده است. سید میثم کوچکترین فرزند ایشان نیز به ازدواج دختر آقای لولاچیان
از بازاریان متدین در آمده است. مقام معظم رهبری همچون امام راحل فرزندان خود را از
فعالیت های سیاسی و اقتصادی مبرا داشته و به ایشان توصیه کرده اند که در کارهای
اقتصادی وارد نشوند. حضرت حجتالاسلام و المسلمین احمد مروی "دامت برکاته" در این
رابطه چنین بیان داشتند:
"ایشان چهار فرزند پسر دارند که هر چهار نفر، طلبه و معمم هستند و حقیقتاً هم
درس میخوانند. خوب هم درس میخوانند. من با اینها مأنوسم، این توفیق را دارم.
اُنسی دارم، نشست داریم، گعده داریم، صحبت میکنیم. یک بار ندیدهام که اینها راجع
به پولی، امکاناتی و چیزهای از این قبیل صحبت بکنند. گویی افرادی معمولی هستند و
پدرشان هم یک فرد معمولی است.
این خیلی ارزش دارد که امکانات باشد و موقعیت فراهم باشد و هیچ اقبالی به آن
نشان داده نشود. این خیلی ارزشمند است. برای خود حضرت آقا، همه رقم امکانات هست ولی
هیچ اقبالی ما نمیبینیم. نه خودشان، نه خانوادهشان!
قطعاً خود حضرت آقا دوست ندارند که بستگانشان و مخصوصاً آقازادههاشان در
کارهای اقتصادی باشند، قطعاً این را آقا نمیپسندند. خود اینها هم هیچ رغبتی و هیچ
اقبالی ندارند. حالا به هر صورت این جور تربیت شدهاند که هیچ اقبالی به این چیزها
ندارند. فرزندانشان بیشتر همین مسائل درس و بحث برایشان مطرح است و نگرانیهایی که
نسبت به مردم و نسبت به زندگی طلاب و نسبت به قضایای دیگر دارند، همان دغدغههایی
است که خود آقا دارند. این که آنها برای خودشان دنبال آیندهای باشند زندگی، مال،
منال، پول، پسانداز اصلاً وجود ندارد. اگر بود، من مطلع میشدم. چون خیلی با
اینها مأنوسم. من چنین چیزی واقعاً در اینها ندیدهام.
از سمت راست آقایان : حجج اسلام سید مجتبی و سید مصطفی ـــ از سمت چپ حجج
اسلام سید میثم و سید مسعود
سید مصطفی آقازاده بزرگ آقا همان سال اول ازدواجشان که طلبه قم بودند، الان
هم قم هستند خانهای اجاره کرده بودند و مستأجر بودند - الان هم مستأجرند - ما را
یک روز برای ناهار دعوت کردند. ما رفتیم منزل ایشان. یک سال از ازدواج ایشان نگذشته
بود، ماههای اول ازدواج ایشان بود. ما هم یک گلدان معمولی خریدیم و رفتیم که دست
خالی نرویم. من واقعاً تعجب کردم که آیا این خانه، خانه یک تازهداماد است؟ حالا
نه خانه فرزند رهبر انقلاب و مقام اول کشور، حتّی خانه یک تازهداماد هم این
نیست. یعنی یک خانه تازهداماد، بالاخره یک زرق و برقی دارد؛ تا مدتها این زرق و
برق خانه تازهداماد و خانه تازه عروس، هست. من توی خانه اینها، واقعاً همان زرق
و برق معمولی یک تازهداماد و یک تازه عروس را ندیدم. بسیار زندگی معمولی، دوتا فرش
ماشینی، آن هم نه سه در چهار چون من دقت داشتم به این چیزها. دور و بر خودم را
نگاه میکردم. حواسم بود و تا آنجا که میتوانستم، رصد میکردم اوضاع و احوال خانه
را. دو تا فرش شش متری انداخته بودند، دور خانه هم موکت بود و دو سه تا پشتی ابری
معمولی، نه مبلمانی، نه زرق و برقی. زندگی ساده و خوبی در آقازادههای ایشان سراغ
داریم.
آقازادهها در دفتر مسئولیتی ندارند. فقط در نشر آثار همکاری دارند والاّ هیچ
کدام از آقازادهها مسئولیتی ندارند. جایی هم مشغول نیستند. ممحّض در درس و کار
طلبگی هستند. درس میخوانند و انصافاً هم درسشان خیلی خوب است. خیلی خوب پیشرفت
کردهاند. خود آقا مصطفی که الان سطوح عالیه را در قم تدریس میکنند. ایشان مکاسب و
کفایه در قم تدریس میکنند."
ترک اعتیاد، 100 درصد عملی
از زبان خانومی که شوهرشو ترک داده : من بعد از خوندن صحبتهای معاون سلامت تصمیم
به وادار کردن شوهرم به ترک سیگار کردم و بسرعت برگه ای برداشتم و مطالب
زیر رو در اون نوشتم و به در یخچال چسبوندم.
از امروز تصمیم گرفتم تو رو به ترک سیگار وادار کنم و به همین خاطر قوانین زیر
از همین الآن در خانه لازم الاجرا می باشد:
- قانون شماره 1: هر روزی که لباسهات بوی سیگار بده به یکی از
مجازاتهای زیر (البته به انتخاب خودت) محکوم می شوی:
1- شستن ظرفهای ناهار و شام
2- خوردن هفت هشت ضربه ملاقه به سرت
3- دعوت مامانم اینا و داداشم اینا برای صرف ناهار(که به احتمال 99 درصد برای
صرف شام هم می مونند!)
تبصره: البته مورد شماره 1
انحرافیه و نمی تونی اون رو انتخاب کنی، چون تو این کار رو نه به عنوان مجازات بلکه
به این خاطر که وظیفه ات است هر روز انجام می دی!!
- قانون شماره 2: اگه توی جیبت کبریت یا سیگار پیدا کنم، یکی از
چهار عمل زیر رو باز هم به انتخاب خودت عملی می کنم:
1- قهر می کنم می رم خونه مامانم اینا و بعد ده روز و پس از یه عالمه منت کشی
برمی گردم خونه.
2- یک گردنبند، دستبند، النگو و یا یک مورد مشابه اینا به انتخاب خودم باید برام
بخری!!
3- خودت بگو با ملاقه بزنم یا کفگیر؟!
4- با همون کبریت و به کمک مقداری مواد آتش زا تنبیهت می کنم.
تبصره: خودت می دونی من از این
سوسول بازیها خوشم نمی آد پس گزینه اول منتفیه، دیگه هم حوصله زدن با ملاقه تو سرت
رو ندارم، چون همه ملاقه ها و کفگیرام کج و کنجول شدن و دیگه حیفم می آد وسایل
آشپزخونه رو خراب کنم،گزینه آخری هم وجدانی خیلی خشونت داره و به علت این که بچه
مون هفت سالشه و دیدن این صحنه ها برای بچه های زیر 12 سال مناسب نیست این گزینه رو
هم نمی تونی انتخاب کنی، پس فقط می مونه گزینه دوم ...!!
- قانون شماره 3: در صورتی که یقین حاصل کنم سیگار رو ترک کردی، می
تونی یکی از موارد زیر رو به عنوان جایزه انتخاب کنی:
1- به مدت 24 ساعت از شستن ظرف، لباس و... هرگونه انجام کار در خانه معاف باشی.
2- به عنوان تلافی این چند سال و چند هزار ضربه ملاقه، تو هم یک بار با ملاقه
بزنی تو سرم!
تبصره: گزینه اول الکیه و نمی
تونی انتخابش کنی، چون می ترسم بد عادت بشی و تنبل و تن پرور بار بیآی!!
اگه هم جرأت داری گزینه دوم رو انتخاب کن!!
"با تشکر، همسر مهربان و
دلسوزت"
- بازم همون خانومه: شوهرم بعد یک هفته به این نتیجه رسید به نفعشه سیگار رو ترک
کنه! (چون با سر بانداژ شده باید از خونه بیرون می رفت و جیبش شده بود پر چک
برگشتی)
در عدم بودیم مستور وجود
تا محبت پرده ما را گشود
بود تنها حضرت پروردگار
خواست تا خود را ببیند آشکار
آفرید آیینه ای در خرد خویش
داد او را سینه ای در خورد خویش
سینه ای سیناتر ازطور کلیم
نام آن آیینه را احمد نهاد
گام او را بر خطی ممتد نهاد
کردآنگه سینه اش را صیقلی
تاشود طور تجلی منجلی
دید در آیینه ذات کبریا
فاش کنت کنزا مخفیا
گفت این عین تجلای من است
جام او سر مست صهبای من است
چشم احمدباده گردان من است
رهنمای رهنوردان من است
خاک را با خون دل گل ساختیم
خون دل خوردیم زگل دل ساختیم
زین سبب دل محرم راز من است
پرده عشاق دمساز من است
عاشقان را بی خیالی خوشتر است
نغمه از نی های خالی خوشتر است
عشق بازان لاابالی تر به پیش
تا جواب آید آید سوالی تر به پیش
زخمه ام در جستجوی تارهاست
زین سبب هر گوشه بر پا دارهاست
تار گر بینم شور بر پا میکنم
موسی آید طور بر پا میکنم
آب اتشناک دارم در صبو
باده ای سوزان ولی بی رنگ و بو
هرکسی نوشد دگرگون میشود
لیلی اینجا همچو مجنون میشود
هر کسی نوشد چنان آتش شود
اهل دل گردد ولی سرکش شود
هر کسی نوشد سلیمانی کند
آنچه میدانیم و میدانی کند
می تراود اسم اعظم از لبش
میرسد با اذن ما بر مطلبش
باده ما باده انگور نیست
شهد ما در لانه زنبور نیست
بیخود از خود شو خداوندی مکن
با خداوند جهان رندی مکن
محرم ما را پریشانی مباد
مهر ما محتاج پیشانی مباد
ای نمازآگین پس از هفتادسال
کو تحول کو طرب کو شور و حال
کس سزد خاموش و بی وجد و طرب
بر لب دریا بمیری تشنه لب
آستین شوق را بالا بزن
دست دل بر دامن دریا بزن
جرعه ای از جام آگاهی بزن
مست شو فریاد انا الحقی بزن
دست ساقی چون سر خم را گشود
جز محمد هیچ کس آنجا نبود
جام آن آیینه را سیراب کرد
وز جمالش خویش را بیتاب کرد
موج زلف مصطفی را تاب داد
ذوالفقار غیرتش را آب داد
در پی احمد علی آمد پدید
در کف اوبود میزان و حدید
بولعجب بین روح حق را در دو جسم
هر دو یک معنا ولیکن در دو اسم
در حقیقت هر دویک آیینه اند
یک زبان و یک دل و یک سینه اند
یک نظر بر پرده نقاش کن
تاب کیسوی قلم را فاش کن
آفرین گو پنجه ی معما ررا
تا نماید فاش بر تو این اسرار را
فاش می گوید به ما لوح و قلم
از وجود چهارده بی بیش و کم
چهارده گیسوی در هم ریخته
چهارده طبل فلک آویخته
چهارده ماه ِ فلک پرواز کن
چهارده خورشیدِ هستی ساز کن
چهارده پرواز در هفت آسمان
هر یکی رنگین تر از رنگین کمان
چهارده الیاس ِ در باد آمده
چهارده خضر ِ به امداد آمده
چهارده کنعانیه یوسف جمال
چهارده موسی به سینای کمال
چهارده روح ِ به دریا متصل
چهارده روح ِ جدا از آب و ِگل
چهارده دریای مروارید جوش
چهارده سیل ِ سراپا در خروش
چهارده گنجینه ی علم َلدُن
چهارده شمشیر فولاد آب کن
چهارده سر ، چهارده سردار دین
چهارده تفصیر قرآن مبین
چهارده پروانه ی افروخته
چهارده شمع سراپا سوخته
چهارده شیر شکر آمیخته
چهارده شهدِ به ساغر ریخته
چهارده سرمستِ بی جام و سبو ،
جرعه نوش از باده ی اسرار هو
چهارده می خانه ی ساقی شده
وجهُ َر ِبک گشته و باقی شده
چهارده منظور ِ منظور آمده
ُکُلهم نورٌ علی نور آمده
آفرینش بر مدار عشق بود
مصطفی آیینه دار عشق بود
میم او شد مرکز پرگار عشق
بر تجلی بر سر بازار عشق
تا قلم بر حلقه ی صادش رسید
شد الم نشرح لک صدرک پدید
طا طریق عشق بازی را نوشت
فا فروغ سر فرازی را نوشت
یا یقین عشق بازان را نگاشت
خلق عالم بیش از این یارا نداشت
دست حق تا خشت آدم را نهاد
بر زبانش نام خاتم را نهاد
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
از مناره پنج نوبت پر خروش
نام احمد با علی آید به گوش
روز و شب گویم به آوای جلی
اکفیانی یا محمد یا علی
هی نگو خداحافظ
+ سلام، با توام
- سکوت محض
+ بابا سلام! سعید ناسلامتی با توام. مرد حسابی جواب سلام واجبه آخه چرا حرف نمی
زنی؟
- گیرم علیک. خوب بعدش چی؟ حرفی داری نه حرفی داری؟
+ نه اصلا خداحافظ
- آها همین کاراتونه که اصلا حال منو گرفته دیگه. اصلا نمی فهمید چی میگید.
+ چیو نمی فهمیم چی میگیم یک خورده واضحتر حرف بزن تا بفهمم.
- همین حرفاتون رو میگم. کی گفته با گفتن خداحافظ ،خدا پشتیبان آدم میشه؟ ما که
از این خدا چیزی ندیدیم.
+ توام آدم باحالی هستی ، سلام ول میکنی اول می چسبی به آخر کار ولی اشکال
نداره. اما منم ازت یک سوال دارم میخوام بدونم تو دوست داری حقیقتا خدا پشت و
پناهت باشه دیگه؟
- بارک الله !چه عجب فهمیدی درد من چیه.
+ خدا راشکر! سوالت دوتا جواب داره. اول اینکه خداحافظ گفتن یه جور دعاست که یک
آدم مومن مسلمون برای یه مسلمون دیگه میکنه و از خدا سلامتی اون رو می خواد. دقیقا
مثل سلام کردن می مونه . سلام هم یک دعای بسیار با ارزشه.
- یعنی چی سلام کردن هم دعاست ؟من که نگرفتم!
+ سلام یکی از نام های خداست.اصلا در قرآن می فرماید"سلام قولا من رب
رحیم"یعنی سلام کلام و فرمایشی از طرف پروردگار مهربان است.اصلا سلام نشانه
لطف خداست.وقتی تو می گویی سلام ،یعنی خدایا این دوست من را در رحمت و سلامت و
امنیت خودت فرا بگیر.
- پس بگو چرا شب قدر رو هم میگن شب رحمت خداست "سلام هی حتی مطلع
الفجر"
+ آفرین!اما جواب دوم تو را از زبان شاه مردان ،امام اول میدم.
- آهان حالا شد .به این میگن حرف حسابی زدن. حرفم فقط حرف امیر المومنین(علیه
السلام).
+این حدیث رو بخوان "من کان من نفسه یقظه کان علیه من الله حفظه (1)"ترجمه
خودمونی این میشه که هر کسی که دوست داره و دلش می خواد خدا حافظش باشه بایدحواسش
به نفسش باشه و بیدار کارهای خودش باشه.
در یک حدیث دیگه حضرت علی (علیه السلام)می فرمایند:من کان له من نفسه زاجر کان
علیه من الله سبحانه حافظ(2)"یعنی هر کسی که تمرین بکنه و تلاش بکنه که خودش نفسش
رو نگه داره ،در عوض حتما و بدون برو برگرد خدا حافظش میشه.
- چی بگم !یعنی خدا میگه بنده من از تو به یک اشارت از ما به سر دویدن. کار
برعکس شده خدا به طرف ما داره می آد.
+ بله!همیشه اول خدا به ما رو میکنه بعد ما اگه دلمون خواست یک گوشه چشمی و
توجهی به خدا می کنیم.
- راست میگی.خدا ما را به حال خودمون رهامون نکنه!دستت درد نکنه خدا حافظ!
+ خداحافظ
(1)غررالحکم،حدیث9415
(2)غررالحکم،حدیث9612
سلامٌ علی آل یاسین، سلامم تو
را
به دعوتگرِ حق،
معلَّم نشان خدا
سلامم به تو درگه و حاکم دین
حق
به تو جانشین
خدایم، به یاری محقَّق
سلامم به نیکی تو را باشد ای حجت
الله
که هستی نشانگر به اذنش به
حکم الاه
سلامم به قاری به معنی، کتاب
خدا
به روز و به شب
دائماً این سلامم تو را
سلامم به تو از خدا باقیِ بر
زمین
به عهد خدایی
که بست و بشد محکمین
سلامم تو را وعدهای کو ضمانت
شده
سلامم تو را پرچمی کو
به قامت شده
تویی دانش جاری، تو رحمت تویی
دادرس
تو پیمان صادق تو باشی به
حق نِی عبث
سلامم به تو آن زمانی که بر پا
خاستی
به آن گه که بر پا
نشستن همی خواستی
سلامم که خوانی کتابت بیانش
کنی
سلامم نمازت که خوانی
قنوتش کنی
سلامم زمان رکوعت تو را
سجدهات
به تکبیر و
تهلیلت از من تو را رهروَت
سلامم ستایشگریّت به
اَستَغفرت
سلامم به تو
صبحگاهان سلامم به شامت
سلامم به شب در لباسی که پوشانده است
سلامم به روز آن زمانی که پیدا شدهست
سلامم تو را ای امامی که امن
خدایی
سلامم تو را اولین حاجت
کبریایی
سلامم به تو با تمامیّ
تسلیمها
تو شاهد به
من بر شهادت به پیغامها
که مربوب ربّم که خالق وَ تنها
خداست
محمد رسولش، حبیبش به
عبدی رواست
گواهم حسن حجتش، بر حسینِ علی
به چارُم به حجت علی بنِ ابن علی
زبانم محمد علی را تو حجت
بدان
تو جعفر محمد به
پاکی تو حجت بخوان
و موسی بن جعفر همان خوانده
بود
که بعدش علی الرضا
حجتش مانده بود
محمد علی و علی بن او
حجتند
که حجت، حسن
دومین، بعد اویش نهند
شهادت دهم کان تویی حجت
الله
همه اول آخر، به
رجعت حقیقت، به گاه
به روزی که نفعی ندارد به ایمانِ
دل
نبُد بهرش ایمان و
احسانِ پیشین خجل
شهادت دهم بر حقانیّت مرگ و
موت
به ناکر، نکیر و به
روزی که فریاد و صوت
به اینش که حق است عدالت به میزان رسید
به خاطر به دل نقشی از واقعه شد کشید
شهادت دهم با وجودم به حق
بودنش
خدایم بصیر است و حق
جنّت و دوزخش
به وعدِ بهشت به حقّت شهادت
دهم
به دوری که خواندی زِ
آتش به حق سر نهم
چد بد طالعی منتظر، سوی
طغیانگرت
سعادت همایی به
بالین فرمانبرت
بمانم به به عشقت به آنچ از تو بردم
گوا
به دوریّ از دشمنت، دشمن رو
سیاه
که بر حق همانها کز آنان رضایت به
دل
فرو بردهی خشم تو باطلان را
به گِل
فضائل بود آنچه را بر بیان
خواندیَش
و منکر همانها
که از مکتبت راندیَش
و اینک دلم باشدش مؤمن کوی دوست
نگارم، قرارم، و یکتا خدایم هموست
دلم با رسول است و حبّ
ولیّ
به تو عصمت و
عترت و اهل بیت علی
تو را یاورم با همه پیکرم این
چنین
تویی حاجتم نزد
پروردگار همه عالمین
یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات
یادم باشد
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
وتنها دل ما دل نیست
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب
دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم
و برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم
و از آسمان درسِ پـاک زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ...
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تکرار
اشتباهات گذشتگان
یادم باشد زندگی را دوست دارم
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی
قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش
عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می
شود
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و
نترسانم
یادم باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت
یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم
یادم باشد زمان بهترین استاد است
یادم باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعدا با مشت برفرقم نکوبم
یادم باشد با کسی انقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود
یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود
یادم باشد قلب
کسی را نشکنم
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد
یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم
یادم باشد امید کسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست که دارد
یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست
یادم باشد که ادمها همه ارزشمند اند و همه می توانند مهربان و دلسوز
باشند
یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات